عشق ، خاکستری داغ و تاریک بود

در تنور بی تاب بنفشه ها ... "هزار رنگ" 


شوق ،  پنهانی از سر دیوار

لا به لای اینهمه آبشار طلایی ، سرک می کشید ... " زرد"


شور ، نم نم جام بر می داشت

از سر شاخه های اقاقیا..." ارغوانی"


رقص ، در زلفهای پریشان بید مجنون

باد را به خود می خواند ... " سبز "



...و خدا بهار را آفرید


پ.ن :

فقدان کسی ، همیشه نشونه ی " نبودنش" نیست
همونطور که حضور یکی ، نشونه ی بودنش

و جالبتر اینکه ؛ یه سری آدمها وقتی حضور ندارن ، بیشتر بودنشون حس میشه
و یه سری دیگه به محض اینکه برن ، بودنشون تموم میشه

این تقسیم بندی هیچ کاربردی نداره...جز اینکه فک کنیم :
بودن و نبودن ! مسئله این است ....