حتی اگر آغاز اولین اشتباه ....فرجام آخرین نیکبختی باشد .....
آنجا که " آخرین لبخند ، به اولین اتهام می پیوندد "*
جریمه ای باید بنویسی !
به تاوان آینه هایی که به زنگار افروختی
قلم هایی که به ناکامی فرسودی
و نگاههایی که به آتش دوختی
از این سرمشق هر قدر می توانی بنویس :
| این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او از کاسه استارگان وز خون گردون فارغم من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشممن طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن زیرا قفص با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی پوسیدهای در گور تن رو پیش اسرافیل من نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن هر غورهای نالان شده کای شمس تبریزی بیا |
|
این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهامعقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهامدیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهاممن با اجل آمیخته در نیستی پریدهامخواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهاممن گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهامبهر گدارویان بسی من کاسهها لیسیدهامحبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهامدامان خون آلود را در خاک می مالیدهامیک بار زاید آدمی من بارها زاییدهامزیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهامزیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهامتو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهامبیدام و بیگیرندهای اندر قفص خیزیدهامبهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهامصد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهامبشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیدهامکز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیدهاممانند طاووسی نکو من دیبهها پوشیدهامزیرا در این دام نزه من زهرها نوشیدهامزیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیدهاممن لذت حلوای جان جز از لبش نشنیدهامبی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییدهامکز خامی و بیلذتی در خویشتن چغزیدهام |
پ.ن : یکبار دیگر بخوانیمش ...
پ.ن : "..."* برگرفته شده از نوشته های یک دوست