زن
نطفه ی مرا "حوا" به دل گرفت...از عشق آدم
و آفریده شدم
جایی که نام هابیل درخشید به سپیدی و قابیل به سیاهی
و من! دختر خاکستری آدم و حوا
در بستگی بی تابم به درخت و نور و آب دفن شدم . . .
اسمم " زن" بود
بستری به پهنای عشرت مرد گشودم
که لبه هایش هنوز که هنوز است ، تا نخورده است
اسمم " مادر " هم شد
و سفره ای آنچنان لبریز از نوازش بخشیدم
که دست خالی خدا
بزرگترین وعده اش را
به زیر پایم انداخت . . .
اما
در ظرف درد اینهمه صبوری
ظغیانم تبلور می کرد
و پیش از آنکه پدرش "فاطمه " را بزاید
طعم شیرین زایش دردناک " نامی شدن " را چشیده بودم
دوگانه شدم
دو گونه شدم
جایی برهنگی سهم درونم نبود
اسیر حجاب درون شدم
که پس گرفتن حقوق خورده شده ی این همه عمر
طعم تهوع فمنیست داشت . . .
و جایی اسیر جبر حجاب !
دستهایم را "فروغ "کاشت
غافل از اینکه این خاک
بذر بد نام " زنی که می داند " را نخواهد رویاند . . .
اما
خاصیت هر زندانی
انباشت قابلیت های فرار است
و من گاه کنار روسری ها جوانه زدم
و در ناخنهای رنگی روییدم
وگاه از دفترهای ادب و سیاست بالا رفتم
و دانشگاه ها را قرق کردم . . .
و هنوز سهم من
میان همه و هیچ آونگ است
آهای تاریخ
تمام ورق های آینده ات ، سهم فریاد من خواهد بود
. . .